در مسیر احیای سنت (سفرنامه مشهد مقدس)
تقدیم به سرکارخانم دکتر زهرا رمضانی
قبل از گزارش سفرنامه بر خود لازم میدانم که از همسر بزرگوارم سرکارخانم هاشمی اقدم سپاسمند باشم که مرا به هر شکلی بود با سرکارخانم رمضانی آشنا کرد. البته من همهاش به تأخیر میانداختم که ایشان با اصرارشان باعث شدند تا با این خانم بزرگوار تماس حاصل نمایم که اینک با کمال افتحار این یادداشت را به او تقدیم میکنم. البته صاحب این قلم هرگاه به توصیههای همسر محترم گوش دادم گامی به صلاح و فلاح نزدیکتر شدم و هرگاه هم تمرّد کردم از این اهداف دور شدم. از همین جا دستهای مبارک همسر گرامی را میبوسم و بر آن افتخار میکنم.
در تاریخ 4 مهر 1402 با برنامهریزی سرکارخانم دکتر رمضانی مدیر محترم مرکز احیای سنت نبوی راهی مشهد مقدس شدیم؛ سفری زیارتی- تفریحی و اندکی هم آموزشی. در ساعت 10 صبح 5 مهرماه وارد زائرسرای مشهد در انتهای بلوار چمن شدیم. روزمان به کارهای معمولی گذشت ولی شب ساعت 22 کلاس سبک زندگی داشتیم که قبل از اینکه بنده حقیر آغاز سخن کنم آقای دکتر حرّآبادی به ایراد سخن پرداخت و نکات مفیدی را مطرح کرد که البته همراه بود با الطاف ویژه به این حقیر. بعد از کلاس برای استراحت به واحد 108 رفتم و با سرورانی مانند دکتر ایمان زیبایی و آقای مسعود قیاسی هماتاقی بودم. بهحق میپذیرم که تا با کسی همسفر نشوی نمیتوانی او را آنچنانکه هست بشناسی. این دو بزرگوار هم مصادیق بارز این نظرند و من توانستم این دو بزرگوار را بهخوبی بشناسم و در حد توانم به خوبیهای بیبدیلشان پی ببرم. دکتر زیبایی در دانش، بینش و اخلاق بسیار عالی است و توفیق آن را یافتم که در چند نوبت پشتسرش نماز بخوانم. از این دوست بزرگوار چیزهایی یاد گرفتم بهویژه اینکه میتوان از دانش مکانیک در برنامهریزیها استفاده کرد و تضاد ادعایی میان علوم انسانی و علوم پایهای چون مهندسی صحت ندارد. در کنار ایشان با آقای مسعود قیاسی هم انس زیادی یافتم بهگونهای که گویی سالیانی است با او آشنایی دارم.
بههرحال روز بعد هم مسیر را ادامه دادیم و شب هم کلاس سبک زندگی را ادامه دادیم و همسفران و همنفسان گرامی در کلاس مشارکت داشتند. در روز بعد هم همین روند ادامه یافت با این تفاوت که سرور بزرگوارم سرکارخانم دکتر طاهرنژاد در تکمیل عرایض حقیر سخنانی را مطرح کردند که بهواقع استفاده کردم و بیشتر ازاینجهت مشعوف شدم که مطالب استخراجشده از نهجالبلاغه با یافتههای علمی انطباق دارد. ازاینجهت از ایشان بهغایت سپاسگزارم.
در روز 7 مهرماه اتفاق شگفتآوری رخ داد و به ذهنم رسید که به رئیس مرکز احیای سرکارخانم رمضانی پیشنهاد دادم که خدمت دوست قدیم و ندیمم آقای مجتهدی بانی کتابخانه امیرالمؤمنین(ع) برسیم. ساعت 13 تعداد 8 نفر خدمت آقای مجتهدی رسیدیم. ابتدا بنده حقیر عزیزان حاضر را بهاختصار معرفی کردم. بعد از بنده سرکارخانم رمضانی از اقدامات مرکز گزارش ارائه کردند. بعد از ایشان آقای مجتهدی گزارش مختصری دادند از روند تشکیل کتابخانه و در لابهلای سخنان گاه اشک خودش در آمد و نیز اشک ما را هم درآورد. بیانات آقای مجتهدی با ابراز تأیید و تعجب عزیزان همراه بود و همه متعجب بودیم از اینهمه توان و پشتکار و اخلاص عظیم.
اما راجع به آقای مجتهدی باید بگویم که او مجسمه عشق و اخلاق و اخلاص است. آقای مجتهدی بخش عظیم عمر خود را در راه جمعآوری کتابهای مربوط به علی(ع) گذرانده و این کار را با همه وجود انجام داده است. این کتابخانه بیشتر از 27000 عنوان کتاب دارد. آقای مجتهدی همه کارش را با عشق آغاز کرده و با عشق ادامه میدهد لیکن این عشق را با کار بهغایت علمی عجین کرده و کتابخانه با عالیترین روشهای علمی اداره میکند.
درباره این جمع و برخی از دوستان باید نکاتی را بیان کنم تا در تاریخ باقی بماند. اولاً این اردو مرا به یاد دوست عزیزم مرحوم آقای حاج عباس حیدری انداخت که مرا با اردو آشنا ساخت و با اردوهایی که برگزار میکرد مرا با اهلدل و در رأس همه اینها مرا هر سال با امام رضا(ع) آشنا ساخت که بیشک آثار ماندگاری در وجودم نهاد ضمن اینکه مرا با افرادی آشنا ساخت که همه آنها از پاکدلان مدرسه راهنمایی ایثار بودند. اگر آن بزرگ مرد سالیانی است که از میان ما رفته است اما خوشبختانه همسر بزرگوارشان سرکارخانم مهدیپور در این جمع حضور داشتند و البته که من همچنان مدیون الطاف ایشان هستم که هرگز فراموش نمیکنم. این اردو هم کموبیش همان ویژگیها را دارد. در رأس این مرکز فرد بزرگواری به نام سرکارخانم دکتر زهرا رمضانی قرار دارد که به نام و برای خدا کار میکند و هماره هم از خدا ختم زندگیاش به شهادت را طلب میکند. همین بزرگوار بهتنهایی این مرکز را در سال 1399 بنا کرد و اکنون 13 شعبه در تهران دارد.
شگفت اینکه در این اردو افراد بسیار باحال و دارای معنویات بالا حضور داشتند که این بنده خدا از نفس گرم آنان چیزهای زیادی آموخته است که نام بردن همه میسر نیست.
القصه این سفر هم مانند همه سفرها به ساعات پایانی خود نزدیک شد و دوست نازنینم دکتر زیبایی که به صفت و سیرت بهحق زیباست ندای بازگشت به تهران را سر داد و اتاقی را که چهار شب را در آن گذرانده بودیم از ما گرفت لیکن خاطرههایش تا فردای زمان در قلب و جانمان میماند. چسان فراموش کنم که دلانگیز دوستم قیاسی عزیز مرا به زیارت فرامیخواند و چسان توانم فراموش کرد مباحث علمی دکتر زیبایی را و نماز صبح در حرم رضوی را و همراهی باصفای آقای مسعود قیاسی را!
بالاخره نماز ظهر و عصر را خواندیم و با کولهبارهایی که داشتیم سوار اتوبوس شدیم تا به ایستگاه راهآهن وارد و در کوپههای خود مستقر شویم. در واگن 8 و کوپه 6 دکتر نازنین زیبایی عزیز سه دهن برایمان از اشعار دلانگیز خواند و دلمان را به نیکی نواخت.
در این سفر نمیتوانم از دوست شیرینم یاد نکنم که کموسنوسالترین دوست بنده حقیر است که به هنگام بوسیدن همه جای سر مبارکش را برای بوسههای من با انگشت نازش نشان میداد! میدانید این دوست فرزانه من کیست؟ آری مهدی 5/2 ساله است که وقتی در آغوشش میکشم همه وجود را به دریای آرامش به میهمانی میبرد! مهدی گلم از دور میبوسمت. ضمن اینکه باید از دیگر نازنینان نوجوان یاد کنم عزیزانی مانند تیارا خانم مقدمی 10ساله، ثنا خانم برزگری دهساله و امیرمحمد برزگری 16ساله یاد کنم که هر کدام با ادبشان به من چیزهایی میآموختند؛ ایستادن به نماز آقای امیرمحمد مرا به وجد میآورد. باید یاد کنم از تذکر به جا و بسیار معنادار تیارا خانم که گفت: چرا اسم ما بچهها را در سخنانتان نمیبرید! که همین امر باعث شد تا همه این عزیزان در کنار حقیر بایستند و حضورشان را اعلام کنند.
و باید از هنرمندی سرورم آقای دوستی یاد کنم که سخت مشعوفمان میکرد و درسهای جدی به من میداد و با صدای زیبایی قرآن تلاوت میکرد. نفسش پایدار باد.
... و رسیدیم به راهآهن تهران و هنگامه خداحافظی از راه رسید و تو نمیدانستی که با چه دلودماغی خداحافظی کند؛ از مادرانی که حضور داشتند، از خواهران مهرورزی که از انواع الطافشان برخوردار بودی، از جوانانی که از چپ وراست با محبت بیدریغشان روحت را نوازش میدادند؛ از دکتر برزگری، از خانم دکتر طاهرنژاد، از خانم دکتر رمضانی که البته توفیق خداحافظی نصیبم نشد، از آقای بهرام رمضانی، از دکتر حرآبادی، از سرکار خانم جوزیان که تنها کسی که در میان نمیدید خودش بود، از خانم زمانیان، از خانم اسماعیلی و از سجادخان! که بخشی از دلم را به یغما برده است و از آقای صالحی و همسر بزرگوارش، مقدمی از آقای و ... که حافظهام یاری نمیکند.
... و من راه خود در پیش گرفتم بهتنهایی با دلی شادان و غمین!
نه ته! شاد و آرام که خدا حلقه پیوند و من و دوستان است!
اگر از یاران میگسلی بهظاهر،
ترنم بارانشان هماره با تو اند و تو را به میهمانی میخوانند
لیک خدای باران و یاران هماره با تو است
و تو را هماره با باد یارانت مینوازد!
خلاصه در این سفر از دو جهت دچار معنویت شدم: یکی معنویتی که امام رضا(ع) نصیب این حقیر و سایر عزیزان کرد و دیگری معنویتی که همه دوستان همسفر از آن برخوردار بوده و در مواقع مختلف آن را نصیب دیگران میکردند. این جمع در عین اینکه از معنویت و دینورزی بالایی برخوردار بودند و در حال از شوخطبعی بسیار بالایی داشتند و همین امر باعث نشاط بیشتر میشد. در شب آخر که در مشهد بودیم جشن تولد دو تن از آقایان به نامهای صالحی و مقدمی برگزار شد و همه شرکت کنندگان از عمق وجودشان شادمان شدند. این کار نشان از آن داشت که این جمع معنای اعتدال را نیک فهمیدهاند.
کجایند آنان که میگویند دین شادی ندارد، آزادی ندارد
بیا و بنگر شادی و آزادی را
بیا بنگر که چسان این دو همآغوش هم شدهاند!
بنگر که چسان به جشن معنویت نشستهایم در جمع یاران
با نیمنگاهی میتوان برق معنویت را در دیدگان همگان مزید
و خوب زیستن را صید کرد.
اما باید این نکته را به تأکید بیان کنم که این جمع دلانگیز را مدیون یک زن، شیرزن، پیرو نیکوی خدیجه امالمؤمنین، فاطمه که جز او فاطمه نیست، زینب که زبان علی را در کام دارد و در یک کلام انسانی معنوی و راهرو محمد بزرگ و علی نستوه است؛ زهرا رمضانی!
به تو درود میفرستم
ای زن که مردان در مدرسه تو معنویت میآموزند!
بنازم به اراده و ارادتی که تو به پیامبر داری
به علی و خانه کوچکش
خانهای به بلندای آفتاب
که دستی عظیم در تاریخ دارد!
... و تو ای راهرو،
ای سالک
گوارایت باد این سلوک بیبرگشت!
آری ما همه مسافریم مسافرانی که از کویها و برزنها میگذریم و با انجام رسالت خویش به آغوش آن خدایی بازمیگردیم که پروازمان را از همانجا آغاز کردهایم!
شگفتا که در این سفر گاه همراه شدم با نازنینانی که زیستشان با معنویت آمیختهاند و بیمنت و رشوت آن را به همه طالبانش نثار میکنند و هر جا گام مینهند عطر محبت و مودت میپراکنند.
چسان میتوان باور کرد که انسان دنیا و عقبا را در یک جا جمع کند به هنگام گریه ناله کند و در هنگامه شادی چنان خندد که دیگران را شادمان سازد!
باری به تو میگویم
ای رهنورد تاریخ
که مسئولیت همه شهیدان را بر دوش گرفتهای
و تا آخرین توشه و توانت میکوشی!
بخشعلی قنبری 8/7/1402
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته ها(مطالب ادبی)
:: برچسبها:
مشهد مقدس,
سفرنامه مشهد
برچسب : نویسنده : 3naarvan14 بازدید : 12