بینم آنکه باز آیی

ساخت وبلاگ

بینم آنکه باز آیی

همچو نور ، از چشمم، رفتی و نمی آیی

بی تو دیده ی جان را، بسته ام ز بینایی

تا زمن شدی غافل، سرزدم به هر محفل
بی تو عاقبت کارم، می کشد به رسوایی

از دورنگی ی ِ یاران، وزفریب عیاران
دیدم و چه ها دیدم، یک به یک تماشایی

آفتاب را دیدم، هفت رنگ و فهمیدم
اینکه نیست بی رنگی، زیر چرخ مینایی

حال من اگر خواهی، لاله دارد آگاهی
زان که جان او سوزد، همچو من ز تنهایی

گر دعا کنم شاید، خواهم اینکه افزاید
درتو آن جفا کیشی، در من این شکیبایی

دانم اینکه از دوری، خسته ای ّ و رنجوری
سینه کرده ام بستر، تا بر او بیاسایی

دمبدم لب سیمین، پرسد از خیالت این:
ـ بینم آن که بازایی، بینم آن که بازایی؟ (سیمین بهبهانی)


نـــــــــارون...
ما را در سایت نـــــــــارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3naarvan14 بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 4:39